-
راه رفتن=هویت
چهارشنبه 11 شهریور 1388 20:40
یادمه یه بار تو اخبار میگفت که دانشمندا به این نتیجه رسیدن که راه رفتن هرآدمی مثل اثر انگشتش منحصر به فرده!یعنی هرچی ام شبیه باشه بازم نوع راه رفتن هرکی با آدمای دیگه فرق می کنه! صبح که داشتم میرفتم دانشگاه(به خاطر امتحانامون که عقب افتاد!)توی مسیر داشتم به راه رفتن آدما دقت میکردم!آره فرق میکرد!ولی یه نکته ای وجود...
-
خاطره!
پنجشنبه 5 شهریور 1388 15:30
نوشتن خاطره یعنی ثبت یک روز٬روزی که دوست ندارم در هیچ جای وجودم و ذهنم ثبت شود! می خواستم ننویسم که دیشب از اضطرابش خوابم نبرد! می خواستم ننویسم که صبح چه امیدی در دل داشتم! می خواستم ننویسم که بعد از دیدنش هم آرامش و راه حلی نیومد و پیدا نشد! می خواستم ننویسم که چقدر این روزها ناخواستنی شده! می خواستم ننویسم چون خیلی...
-
شاید آغاز!
یکشنبه 1 شهریور 1388 15:41
ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت غم من نخور که دوری برای من شده عادت ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون...